جدول جو
جدول جو

معنی نیم زال - جستجوی لغت در جدول جو

نیم زال
زنی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین) زن میانه عمر، (آنندراج)، زن نصف عمر، (ناظم الاطباء)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود
لغت نامه دهخدا
نیم زال
زنی که بنصف عمر رسیده
تصویری از نیم زال
تصویر نیم زال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم جان
تصویر نیم جان
بی رمق، نیم بسمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه، میانۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم تاج
تصویر نیم تاج
تاج کوچک مرصع، جقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
لباسی که مدتی بر تن کرده باشند، کارکرده
فرهنگ فارسی عمید
پولی معادل یک چهارم جندک و یک دهم شاهی، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
که در علم به کمال نرسیده است.
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب. (از آنندراج) :
بینی هلال عید به هنگام شام من
دیدم به صبح نیم هلال سخنورش.
خاقانی.
آورد هزار عید پیدا
تا نیم هلال کرده گویا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نیم گرده، نصف گردۀ نان،
- نیم نانی، لقمه ای، قوت مختصری، اندک غذائی:
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر،
سعدی،
چو بشنید عابد بخندید و گفت
چرا نیم نانی نخورد و نخفت،
سعدی،
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گومباش،
سعدی،
نیم نانی می خورم تا نیم جانی در تن است،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قالب صابون که نیم یا بیشتر آن به کار رفته و به مصرف رسیده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هلال، (یادداشت مؤلف)، حالت تربیع، با پرماه قیاس شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُ کُ)
نیم گسسته. نیم گسلیده. شل شده:
قلاده نیم گسل گشت و شیر خشم آلود.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
مرد نصف عمر، (ناظم الاطباء)، مردی که به نصف عمر رسیده، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 402 شود،
نیمی از سال تحصیلی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
در تداول جنوب ایران، نیم کاره. نیمه تمام. ناقص. ناتمام. در غیاث اللغات ’نیم کله’ آمده است
لغت نامه دهخدا
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود:
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان،
خاقانی،
، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)،
- نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن:
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
لباس نیم فصل، جامۀ بهاره و جامۀ پائیزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک فال
تصویر نیک فال
نیک اختر خجسته فال نیک اختر خوش طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود. توضیح هر (پول) معادل دو (نیم پول) بود هر نیم پول معادل دو جندک محسوب میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بال
تصویر نیم بال
یا نیم بالان، جمع نیم بال
فرهنگ لغت هوشیار
مردی که بنصف عمر رسیده، نصف سال (6 ماه) سمستر. توضیح این اصطلاح در دانشگاهها در مورد نصف سال تحصیلی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از خجالت و شرمساری و یا حماقت و یا جهتی دیگر نمی تواند تکلم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زال
تصویر چشم زال
چشم بی آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم جان
تصویر نیم جان
فرسوده، خسته، جان به لب رسیده، نیم جان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم هلال
تصویر نیم هلال
نیم نرسیت (بنگرید به هلال) گواژ لب دلستان نصف یک هلال، لب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماه
تصویر نیم ماه
حالت تربیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماله
تصویر نیم ماله
صابونی که با آن کار کنند تا حدی که حجم آن قریب بنصف برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
کار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ساز
تصویر نیم ساز
خطی که زاویه را نصف کند
فرهنگ فارسی معین
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم تاج
تصویر نیم تاج
نوعی وسیله زینتی شبیه تاج نیمه که بر سر عروس می گذارند
فرهنگ فارسی معین